کد مطلب:225210 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:237

بیان ولایت زیادة الله بن ابراهیم ابن اغلب در مملکت افریقیه و حالات او
در این سال در روز ششم شهر ذی الحجة الحرام أبوالعباس عبدالله بن ابراهیم ابن اغلب امیر افریقیه از جهان گذران به جهان جاویدان شد، مدت امارتش پنج سال و دو ماه بود و سبب مرگ وی این بود كه برای هر یك زوج گاو زراعت و یا هر بنده كه زمین را شخم و شیار نمایند و تخم افشانی نمایند هیجده دینار مالیات مقرر داشت كه به هر سال تسلیم كارگذاران دیوان دولت نمایند و این مبلغ گران بر تمام مردمان و زارعین سنگین آمد و عرصه ی زندگی برایشان تنگی گرفت و از این كار دشوار با یكدیگر به شكایت درآمدند.

مردی از جمله صلحای عهد كه حفص بن عمر جزری نام داشت با جماعتی



[ صفحه 123]



از صالحین نزد أبوالعباس بیامدند و او را از این كردار بی اساس و حمل افزون از قیاس از خشم و عذاب پروردگار ناس هراس داده و از عذاب آخرت و زشت نامی در دار دنیا و زوال نعمت بیم و تحذیر نمودند، چه خدای تعالی عز اسمه و جل ثناؤه در قرآن كریم می فرماید: «لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بأنفسهم».

نعمت و دولت و عزت هیچ قومی دیگرگون نشود تا اخلاق و اطوار و اعمال ایشان دیگرگون نگردد «و اذا أرادالله بقوم سوء فلا مرد له و مالهم من دونه من وال» و هر وقت خدای تعالی درباره قومی به سبب معاصی و اعمال ناستوده ایشان بد خواهد هیچ برگشتی برای آنچه خدای خواسته است نیست و آن قوم را سوای خدای والی نباشد.

این نصایح لوایح در گوش أبوالعباس أمیر افریقیه چنانكه باد از چنبر از دیگر گوش برگذشت و عرض و استدعای ایشان قرین اجابت نگشت جماعت صلحاء با حال یأس و حرمان از حضور حكمران به قیروان رفتند، حفص بن عمر با دیگران گفت: چه باشد كه برای نماز وضوئی بساز آوریم و از پروردگار بنده نواز خواستار شویم كه این بار گران را از بندگان خود سبك سازد، پس بدان گونه نماز بگذاشتند و نیاز آوردند.

افزون از پنج روز برنیامد كه ریشی در بن گوش أمیر افریقا ریشه كرد و با هیچ تدبیری سر بر نگشود تا او را از تخت غرور به تخته گور كشانید، و این أبوالعباس جمیل ترین ناس بود و هیچ كس در حسن و جمال همال او نبود، و چون



تیره آه مستمندان در سحر

صبح گیرد ظالمان را در حصار



او را از میان برگرفت و در حصار گور محصور و أبدالدهر محسور داشت و خدای تعالی بدعای صلحای آن روزگار معسور را بر بندگان خویش میسور خواست برادرش زیادة الله بن ابراهیم بن اغلب بجای او به امارت افریقا بنشست و در ایام او آن سختی و تنگی زندگانی از میانه برخاست و مردمان در كنف عدل و نصفت و شفقت او ایمن و آسوده و فارغ البال و مسرور القلب گردیدند.



[ صفحه 124]



بعد از آن لشكری در كناره دریا بركشید و در آن جا كشتیها و مراكب كثیره از مردم سردانیه از اموال روم موجود بود، بسیاری از آن كشتیها را بعد از آنكه به نیروی شمشیر بران و سنان آتشفشان مبلغی كثیر از اموال رومیان به غنیمت بردند و بسیاری را بكشتند در معاطب بلا و مخاطر فنا دچار ساختند و از آن پس كه جماعتی از آنانكه به سلامت رسته بودند معاودت كردند، زیادة الله با ایشان بر طریق احسان برفت و جمله را صله و عطا بداد.

و چون سال دویست و هفتم هجری در رسید زیاد بن سهل معروف به ابن صقلبیة جمعی كثیر فراهم كرده بر امیر افریقیه خروج نمود و شهر باجه را در بندان بداد چون زیادة الله بر این امر واقف شد لشكر گران بدفعش روان كرد ایشان برفتند و او را از كنار باجه بركندند و آنانكه در كار مخالفت با او موافقت كرده بودند سر از تن برگرفتند و كار آن سامان را به سامان آوردند و خلقان را بیاسودند.

و در سال دویست و هشتم هجری خبر با زیادة الله آوردند كه منصور بن نصیر طنبذی همی خواهد در تونس با وی به مخالفت اندر شود و در این باب سعی می كند و با سران لشكر مكاتبه می نماید، چون این خبر در خدمت امیر به تحقق پیوست یكی از سرهنگان سپاه را كه محمد بن حمزه نام داشت با سیصد تن سوار كارزار بدان سوی رهسپار ساخت و با او گفت: خبر خود را پوشیده بدارد و با شتاب سحاب و نصاب آفتاب راه تونس در نوردد تا منصور خبر نیابد و محمد او را به یك ناگاه گرفته به خدمت امیر افریقیه حمل كند.

یاقوت حموی گوید: طنبده با طاء مهمله و نون ساكن و باء مفتوحه موحده و دال مهمله از نواحی افریقیه و صعید مصر است، بالجمله محمد شتابان برفت و به تونس اندر شد لكن منصور را در آن جا نیافت، چه منصور به قصر خود كه در طنبذه بود روی نمود، این وقت محمد بن حمزه قاضی تونس را با چهل تن از مشایخ قوم بدو فرستاد تا او را در امر مخالفت نكوهش و تقبیح نمایند و از این كار نابهنجار نهی و بطاعت امیر امر فرمایند.



[ صفحه 125]



پس قاضی و آن مشایخ بدو راه برگرفتند و با او در یك جای انجمن كردند و آن سخنان را بدو بگذاشتند، منصور در جواب گفت: من هرگز در امر امیر مخالف نیستم و با شما با هر كسی كه با من هست به خدمت امیر می آیم أما یك امروز در اینجا با من موافقت و اقامت نمائید تا برای محمد و همراهان او ترتیب ضیافتی دهم و او را بر خوان خویش مهمان گیرم.

قاضی و دیگران بماندند و منصور برای محمد بن حمزه بسیاری گاو و گوسفند و آنچه در خور مهمانی است بفرستاد و انواع مأكولات و مشروبات تقدیم كرد و مكتوبی نیز بدو در قلم آورد كه من با قاضی و آن جماعت مشایخ به خدمت تو می آئیم، محمد بن حمزه به این فریب مایل و راكن شد و بفرمود تا آن گوسفندها را بكشتند و خودش با همراهانش بخوردند و بیاشامیدند و از باده ناب سرگرم شدند.

و از آن طرف چون آن روز به شب پیوست منصور بن نصیر قاضی و مشایخ چهل گانه را به زندان درافكنده و خودش و یارانش در كمال جد به طور پوشیده به تونس روی نهاد و در دارالصناعة اندر آمد و محمد بن حمزه و اصحابش در آنجا منزل داشتند، منصور حكم بنواختن دهل و طنبور داد و خودش و أصحابش بانگ به تكبیر بركشیدند.

محمد و اصحابش در حالت مستی و بی خبری از جای برآمدند تا جامه جنگ بر تن كشند و منصور و مردمش بر وی احاطه كرده بودند و عامه مردم از هر طرف بیامدند پس با سنگ به ایشان به جنگ آمدند و بیشتر آن شب را قتال دادند و سوارانی كه با محمد بن حمزه بودند به قتل رسیدند و جز كسانی كه خود را به آب افكنده به دستیاری شناوری نجات یافتند هیچ كس نرست، و این حكایت در ماه صفر روی داد.

و از آن طرف چون آفتاب چهره بنمود لشكریان به خدمت منصور حاضر شدند و گفتند: ما را به تو وثوقی نیست و از آن ایمن نیستیم كه زیادة الله تو را به اندیشه در اندازد و تو را به مال و منصب دنیائی بطلبد و تو نیز مایل شوی، اگر دوست می داری كه با تو باشیم بایستی یكی از كسان او را كه نزد تو حاضر است مقتول داری



[ صفحه 126]



تا موجب وثوق و اطمینان و امنیت خاطر ما شود.

منصور بفرمود تا اسماعیل بن سفیان بن سالم بن عقال را كه از كسان زیادة الله و عامل تونس بود حاضر كردند و به قتل او فرمان كرد، چون این خبر به زیادة الله أمیر افریقیه رسید، جهان در دیدارش چون سم سوفار گردید و لشكری عظیم به حرب او مأمور ساخت و غلبون را كه اغلب بن عبدالله بن اغلب نام داشت و وزیر زیادة الله بود سپه سالار لشكر ساخت و چون با لشكر وداع می نمود گفت: اگر شكسته و منهزم گردید شما را به قتل می رسانم.

ایشان راه بنوشتند و چون به تونس رسیدند منصور با سپاه خودش به جنگ ایشان روان شد و قتالی سخت در میانه برفت و در دهم ربیع الأول لشكر زیادة الله درهم شكست.

این وقت سرهنگان و سردارانی كه در میان آن لشكر درهم شكسته بودند با غلبون گفتند: ما از گزند و آسیب زیادة الله بر جان خود اطمینان نداریم اگر از برای ما امانی از وی بجوئی نزد او حاضر می شویم، این بگفتند و از خدمت غلبون متفرق شدند و بر چندین شهر مستولی گردیدند و به تصرف درآوردند از آن جمله شهر باجه، و جزیره، و صفوره [1] و منیر، و اریس.

از این پیش مذكور شد كه باجه در پنج موضع است از آن جمله در افریقیه و اندلس است، و جزیره چون اهل اندلس مطلقا نام برند جزیرة منورقة را خواهند.

صفوره در كتاب معجم مذكور نیست صفور بدون هاه و صفوریة مذكور است و این دو در سواد یمامه و نواحی اردن و شام نزدیك طبریه اند، منیر نیز مذكور نیست و بازای هوز از قراء نساء است و بلفظ دیگر كه مصحف آن تواند باشد به نظر نرسید و از اریس نیز مرقوم نداشته، أما أولش بضم الف و فتح واو و یاء ساكنه و شین معجمه قریه ایست بر كنار دریای دمیاط از دیار مصر.

بالجمله از اینگونه كارها اضطرابی عمیم در خلق افریقیه روی داد و این



[ صفحه 127]



لشكریان كه آن بلاد را فرو گرفته بودند تمامت به خدمت منصور بن نصیر فراهم شدند و به اطاعت او اندر آمدند، چه از سوء رفتار زیادة الله كه با ایشان روی داده و ایشان را تهدید به قتل كرده بود رنجیده خاطر گردیده بودند.

و چون سپاه منصور بسیار شد به جانب قیروان روان گشت و در شهر جمادی الاولی قیروان را در بندان داد و خندقی بر كنار سپاه خود برآورد و در میان او و زیادة الله كارزار بسیار نمودار شد و با روی قیروان را منصور تعمیر كرد و مردم قیروان او را والی خود ساختند و مدت حصار آن شهر چهل روز طول كشید.

و از آن طرف زیادة الله به تعبیه و جمع آوری سپاه مشغول شد و با پیاده و سواری بسیار رهسپار گشت، چون منصور آن سپاه موفور و لشكر بیشمر را بدید بدهشت و وحشت و خشیت اندر شد، چه او را هیچ گمان نمی رفت كه زیادة الله را چنین سپاه زیاده از حد او فراهم آید و او را خوار مایه و سبك پایه می انگاشت، لاجرم خودش با لشكرش به جناب او برفت و جنگی بس شدید در میانه بگذشت و منصور و لشكر او منهزم گردیدند و با كمال ترس و هراس فرار كردند و جمعی كثیر از آنان كشته گشت و این حكایت در نیمه جمادی الاخره اتفاق افتاد.

زیادة الله فرمان كرد كه مروان قیروان را به كیفر اعمال ایشان در معرض انتقام در آوردند تا چرا گناه و خیانت ورزیدند و با منصور مساعدت نموده و بیاری او جنگ ورزیدند، و نیز چرا در قدیم الأیام با عمران مجالدگاهی كه با پدرش ابراهیم مقاتلت می نمود مساعدت كردند.

اهل علم و دین در خدمتش حاضر شدند و از این كار منع كردند، لاجرم زیادة از اندیشه آن كار فرو نشست و با روی قیروان را ویران كرد، و از آن طرف چون منصور بن نصیر منهزم گردید جمعی كثیر از اصحاب او كه با او بودند از وی جدائی جستند از آن جمله عامر بن نافع و عبدالسلام بن المفرج بودند كه به سوی آن بلادی كه بر آن غالب شده بودند برفتند.

و از آن پس زیادة الله در سال دویست و نهم لشكری بساخت و بشهر سبیبه



[ صفحه 128]



مأمور نمود و محمد بن عبدالله بن اغلب را امارت سپاه بخشید و در میان آن سپاهیان جماعتی بسیار از آن مردم سپاهی كه با منصور بودند و عمر بن نافع امیر ایشان بود جای داشتند و ایشان در بیستم شهر محرم با سپاه آن شهر روی در روی شدند و چنگ درافكندند و ابن الاغلب منهزم شد و با آنانكه با او بودند به قیروان بازگشت.

این امر بر زیادة الله سخت عظیم افتاد، بجمع رجال و بذل اموال امر داد و این وقت عیال آن لشكری كه با منصور بودند در قیروان جای داشتند زیادة الله متعرض ایشان نشد، و سپاهیان با منصور گفتند: رأی مستقیم این است كه حیلتی در نقل این عیال از قیروان بكنی تا خاطر ما در كار ایشان آسوده شود.

پس منصور با سپاهیان به قیروان روی آورد و زیادة الله را شانزده روز در حصار گرفت لكن قتالی در میانه نرفت و لشكریان زنان و فرزندان خودشان را از قیروان بیرون آوردند و منصور به جانب تونس برفت، و در این وقت از تمامت بلاد افریقیه بجز قابس و ساحل و نفزاوه و طرابلس برای زیادة الله بجای نمانده بود.

قابس با قاف و الف و باء موحده و سین مهمله شهری است در میان طرابلس و سفاقس و مهدیه بر ساحل دریای مغرب از اعمال افریقیه، كشتیها از هر كجا بدانجا فراهم آید و تا دریا سه میل مسافت دارد، ساحل نام موضعی در كنار دریا می باشد، نفزاوه مكسوره و فاء ساكنه و زای معجمه و بعد از الف واو مفتوحه شهری است از اعمال افریقیه كه باروئی از سنگ بر گرد آن برآورده اند و با خشت پخته بركشیده اند.

اهالی این چند شهر مذكور به طاعت زیادة الله متمسك شدند و لشكری به سوی وی بفرستادند و پیام دادند كه از كنار ما برخیز و بكوچ و از افریقیه دست بدار و تو را بر جان و مال خودت و آنچه در قصر تو است امان خواهد بود، این حال بر زیادة الله بسی دشوار و روزگار بر وی تنگ و اندوه این امر بر وی چیره شد.

این وقت سفیان بن سواده با او گفت: مرا در كار لشكریانت مختار گردان



[ صفحه 129]



تا دویست تن سوار از ایشان برگزینم و ایشان را به نفزاوه حركت دهم، چه مرا رسیده است كه عامر بن نافع قصد ایشان را كرده است اگر بر وی ظفر یافتم همان خواهد شد كه تو دوست می داری و اگر مغلوب شدم به هر طور كه رأی خودت تصویب می نماید رفتار كن.

زیادة الله او را به آن كار مأمور ساخت و سفیان دویست تن سوار كارزار برگزید و بنفزاوه برفت و جماعت بربریان آنجا را به نصرت خود بخواند ایشان اجابت كرده شتابان بدو بیامدند، و از آن طرف عامر بن نافع با لشكری پرخاشگر بیامد و دو سپاه با هم برابر شدند و جنگی بزرگ بنمودند، و در آخر كار عامر و لشكر او منهزم شدند و جمعی كثیر از ایشان كشته شد و عامر بقسطیلیه باز شد و در سه شبانه روز منال آنجا را جمع كرده و از آنجا راه برگرفت و یك تن را به ضبط آن شهر بگذاشت او نیز از بیم مردم آنجا فرار كرد. قسطیلیه به فتح قاف و سكون سین مهمله و كسر طاء مهمله و یاء ساكنه و لام و یاء خفیفه و هاء شهری است در اندلس و نیز كوره ایست در افریقیه توزر و الحمه و نفطه از شهرهای این كوره است و ام البلادش توزر است.

چون مردم قسطیلیه این حال را بدیدند شخصی را به نزدیك سفیان بن سواده پیاه فرستادند و خواستار شدند كه به شهر ایشان اندر شود، لاجرم سفیان به صوب ایشان روان شد و قسطیلیه را مالك و ضابط گردید.

ابن اثیر می گوید: بعضی را عقیدت بر آن است كه حوادث مذكوره ی در سال دویست و هشتم و نهم همانا در سال دویست و نوزدهم روی داده است، و نیز ابن اثیر صطفوره با صاد مهمله و مفتوحه و سكون طاء مهمله و ضم فاء و سكون واو كه در آخر آن هاء بجای صفوره ضبط كرده است چنانكه حموی نیز به همین صورت یاد كرده است و گوید: نام شهری است در افریقیه، عجب این باشد كه در متن كتاب صفوره مرقوم است البته غلط از كاتب است.

و نیز می گوید: سبیبه به فتح سین مهمله و كسر باء موحده و سكون یاء حطی



[ صفحه 130]



و فتح باء ثانیه و در آخر آن هاء است حموی گوید ناحیه ایست از اعمال افریقیه و نیز از قیروان، بالجمله كار زیادة الله به این تدبیر سفیان بن سواده رونق گرفت.


[1] بلكه صطفوره و منسبير و اربس.